کد خبر 92005
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۹۰ - ۰۰:۰۸

تازه متوجه شدم که مهمات ما دارد تمام می‌شود. بعد فرماندة ما درخواست مهمات کرد. اصطلاح رمز مهمات برای آرپی‌جی، آلبالو و برای تیربار، گیلاس بود. همه خوشحال شدیم که الآن مهمات می‌رسد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، آن چه خواهید خواند خاطره ای از یکی از رزمندگان حاضر در عملیات کربلای 5 است.  شادی روح شهدای این عملیات صلوات:
اسفند 65 بود و منطقه‌ای در غرب کانال ماهی در شلمچه. اما ما باید از ضلع دیگری وارد عملیات می‌شدیم.
 هوا روشن شد. ما مانده بودیم و باقی‌مانده گروه‌هایی که قبل از ما حمله کرده بودند و موفق نشده بودند. جمعاً دو تا دسته می‌شدیم. قرار بود از همان مقدار کانال دفاع کنیم. حالت دفاعی به خودمان گرفتیم. فرمانده گردان، آن کانال را که حدود دویست متر طول داشت، سه قسمت کرد: قسمت شرقی را به ما سپرد و قسمت میانی و قسمت غربی را به دونفر دیگر. وقتی هوا روشن شد، عراقی‌ها شروع کردند به پاتک زدن. فاصله ما خیلی کم بود؛ چیزی نزدیک به دویست متر. دژی بود معروف به «عطایی» که هر موقع دشمن پاتک می‌زد، بچه‌ها می‌آمدند روی خاکریز و شروع به دفاع می‌کردند. نزدیک‌های ظهر، من همین‌طور که به بچه‌ها سر می‌زدم، دیدم تیربارچی ما (شهید مصطفی جمشیدی) صدایم کرد. برگشتم. تیربارش را نشانم داد. متوجه شدم به اندازه بیست ـ سی تا بیشتر فشنگ نداشت. تازه متوجه شدم که مهمات ما دارد تمام می‌شود. بعد فرماندة ما درخواست مهمات کرد. اصطلاح رمز مهمات برای آرپی‌جی، آلبالو و برای تیربار، گیلاس بود. همه خوشحال شدیم که الآن مهمات می‌رسد. گفتند یکی از بچه‌ها به طرف شما می‌آید و مهمات می‌رساند. کسانی که مهمات می‌آوردند باید از روی دژ رد می‌شدند و بعد می‌آمدند روی کانال. دیدم یک نفر آمد روی دژ، خواست رد شود، ولی هنوز بالای دژ بود که با تیر زدندش. تیر چنان به او خورد که من صدای شکستن پایش را شنیدم. از آن بالا پرت شد پایین، ولی کیسه را محکم نگه داشته بود. خیلی خوشحال بود که توانسته بود مأموریت خود را خوب انجام بدهد. فوری رفتیم سراغش. کیسه را که باز کردیم، به‌جای گلوله خمپاره و تیربار، چند تا قوطی کمپوت آلبالو و گیلاس بود که برای ما فرستاده بودند.

راوی: مجید رضاییان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 6
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۰۳:۲۱ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵
    0 0
    بعدش چی شد؟
  • ۰۸:۵۰ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵
    0 0
    نگرفتی
  • احسان ۱۰:۰۹ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵
    0 0
    بعدش آلبلو گیلاسارو خوردن دیگه
  • ۱۰:۵۵ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵
    0 0
    چقدر خنگی!
  • توحید ۱۲:۲۹ - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰
    0 0
    حتما از بچه های گردان میثم بوده
  • ۲۰:۲۴ - ۱۳۹۳/۱۰/۱۴
    0 0
    خیلی خندیدم چه رمز هایی برای خودشون انتخاب میکردن

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس